همان بلایی که 3 سال پیش، «شرک 2» سر «مرد عنکبوتی 2» آورد و از کورس رقابت گیشهای اوتاش کرد.
اما ظاهرا این دفعه کار سختتر از دفعة قبل است؛ اینبار رقیب خیلی پرقدرتتر از دفعة قبل شده و به همین راحتیها نمیشود نتیجه را حدس زد. به هر حال، موضوع اصلی این است که شرک برگشته و دوباره میتوانیم به دنیای عجیب و غریب این غول سبز عاشقپیشه سرک بکشیم و اینبار با ماجراهای پیچیدهتر و شخصیتهای بیشتر و عمیقتری روبهرو شویم.
سازندگان فیلم، هرجا نشستهاند چنین وعدهای دادهاند.یک نگاه که به داستان و شخصیتها بیندازید، میبینید قرار است باز هم یک داستان پریان نامتعارف بامزه تماشا کنید که در مقایسه با 2 فیلم قبلی، با مقادیر فراوانتری عشق و عاشقی و جادو و جمبل و جیغ و داد همراه است.
جذابترین قسمت ماجرای بازگشت غول سبز، این است که انیماتورها مدعیاند با این فیلم استاندارد جدیدی در دنیای انیمیشن ایجاد کردهاند. خود دوستان که خیلی هیجانزدهاند و با آب و تاب دربارة «جزئیات حیرتآور» کاراکترها و لوکیشنها حرف میزنند؛ «مثلاً وقتی دارید فضای جنگل رو تماشا میکنید، حس میکنید میتونید درختها و علفها رو لمس کنید یا مثلاً وقتی شرک صورتش رو از درد یا ترس در هم میکشه، چینخوردگیهای ریز بینی رو ببینید»!
میلر هم میگوید حتی میشود بافت لباسها را با جزئیاتش تشخیص داد و نرمیشان را حس کرد.
در فیلم جدید نسبت به 2 فیلم قبلی، امکان کنترل بیشتری روی چهرة کاراکترها وجود داشته و بنابراین امکان پرداختن به جزئیات بیشتر و ویژگیهای منحصر به فرد و حتی درآوردن حالتهای روحی شخصیتها بسیار بیشتر شده.
انیماتورها هم تنبلی نکردهاند و با حوصله حتی کاراکترهای قبلی مثل شرک و فیونا و اژدها را مجددا طراحی کردهاند؛ به هر حال آنها محصول امکانات 8-7 سال پیش بودهاند و به نظر سازندگان، لیاقت این ظریفکاری را داشتهاند.
علاوه بر این، تمام 5000 شخصیت فیلم، تک به تک به تایید کارگردانها رسیدهاند؛ یعنی تمام حالتهای چهرهها و حرکات شخصیتهایی که در یک نما ظاهر میشوند، همان شده که باید باشد؛ برایشان هم فرقی نمیکرده که کاراکتر اصلی است یا فرعی است یا کاراکتری در پیشزمینه است که احتمالاً هیچ توجهی جلب نمیکند.
این فیلم هم مثل 2 فیلم قبلی، جادوهای مخصوص به خودش را دارد که با دقت و با توجه به فضای عمومی داستان طراحی شدهاند. این قسمت کار، سختترین کار طراحان بوده؛ تعریف جادو. مثلاً در جایی از داستان، خر و گربة چکمه پوش دارویی میخورند و بدنشان با هم عوض میشود.
بزرگترین درگیری انیماتورها این بوده که گربه در بدن خر باید مثل یک گربه رفتار و حرکت کند و بالعکس! درآوردن این وضعیت کار سختی بوده. اما درآمده و بار کمیک زیادی ایجاد کرده است. حضور کاراکتر «مرلین»، جادوگر افسانهای هم برای سازندهها فرصتی بوده برای کشفهای تر و تازه؛ حضور «مرلین» یعنی جادوهای بیشتر و پیچیدهتر. طراحی شخصیت «مرلین» هم ماجرایی داشته.
شخصیتی که اول طراحی شده بسیار خوب بوده ولی بعد که دقت کردهاند دیدهاند این موجود برای عالم شرک، خیلی مدرن است! بنابراین در طراحی مجدد، قرون وسطاییتر شده. کلاً سعی شده دقت زیادی در درآوردن دورة قرون وسطا بشود.
البته ایدههای اغراقشدهای مثل یک «فروشندة خودکار» قرون وسطایی نیز خلق شده یا مثلاً مدرسه سرویسی دارد که یک جور کالسکه عجیب است. انیماتورها با این ایدهها کلی حال کردهاند و در نهایت دنیای عجیب و غریب و بامزهای خلق شده است. خودشان میگویند انیمیشنسازی مثل جادوگری است و ما هر روز جادو میکنیم!
افسانههای عصر جدید
شوخی کردن با چیزهای جدی- اگر قرار باشد حاصلش دلنشین و دوست داشتنی از آب در بیاید- کار ظریف و سختی است؛ درست برعکس مسخره کردن که خیلی کار آسانی است و نیازی به هوش و استعداد خاص ندارد.
اگر هرکدام از قسمتهای سری «فیلم ترسناک» (Scary movie) را دیده باشید احتمالا موافقید که این فیلمها چقدر کم ارزشاند. سازندگان فیلم بدون اینکه داستان خاصی را دنبال کنند فقط مجموعهای از چند صحنه از مهمترین فیلمهای سال را پشت هم ردیف کردهاند و دستشان انداختهاند. اما شرک جزو این دسته از فیلمها نیست.
فیلمهای شرک بر اساس یک فکر اصلی ساخته شدهاند. این فکر اصلی البته موقع شکل گرفتن، از مناسبات و روابط موجود در دنیای انیمیشنسازی جدا نبود. لابد میدانید که جفری کاتزنبرگ آدم اصلی شرکت دیزنی به دلایلی از آنجا بیرون آمد و دریم ورکزیها او را روی هوا قاپیدند.
او هم بلافاصله شرک را برای این شرکت تازه تاسیس، کلید زد و با تولید این اثر چند تا کار را با هم انجام داد؛ هم انتقامش را از دیزنی گرفت (شخصیتهای مشهور کارتونهای دیزنی توی فیلم هجو میشوند)، هم رسما سطح انیمیشن را از یک محصول ویژه بچهها به سرگرمی آدمبزرگها ارتقا داد ( دریم ورکز حتی در یک اقدام بی سابقه اولین نمایش شرک را گذاشت در جشنواره کن) و بالاخره اینکه یک چیز جدی را با ظرافت و استادی دست انداخت؛ افسانه پریان را.
آن فکر اصلی که پشت داستانهای شرک است، همین قضیه دست انداختن قصههای قدیمی است؛ قصههایی که سالهای سال است مادربزرگها برای نوههایشان تعریف میکنند و دیزنی هم تقریبا همهشان را تبدیل به انیمیشنهایی پرفروش کرده؛ سپید برفی، غنچه گل سرخ، زیبای خفته و اینها.
بعد از این همه سال قبول کنید وقتش رسیده بود یکی بیاید و روایت متفاوتی از این داستانهای تکراری برای بچههای نسل ماتریکس و کلمباین و GTA بیاورد؛ شرک دقیقا همین کار را میکند؛ با دقت و ظرافت و خیلی وقتها هم جسورانه افسانههای مشهور بچههای دنیا را دست میاندازد اما این را فراموش نمیکند که با همه این حرفها خودش یک قصه پریان است.
با این ویژگی، شرک یک جریان تازه در انیمیشن به وجود آورد؛ جریانی که در آن قصههای قدیمی دوباره روایت میشوند با شخصیتهایی که کاملا به روز شدهاند و زمین تا آسمان با رمانتیسم و فضای معصومانه کارتونهای دیزنی فاصله دارند. نمیدانم کارتون شنل قرمزی را که تلویزیون خودمان هم پخشش کرده دیدهاید یا نه (همانی که تویش گرگ داستان یک خبرنگار کارکشته است و مادربزرگ هم قهرمان اسکی و اسنوبورد!) .
اگر کارتونهایی مثل این ساخته میشوند و بیرحمانه قصههای کلاسیک بچهها را دست میاندازند شک نکنید که همه چیز زیر سر شرک و دوستانش است؛ غول سبزرنگ و بی ریختی که قهرمان داستانهاست و پرنسس فیونا که طلسمش معکوس عمل میکند و در واقع خودش هم یک غول بی ریخت است و البته الاغ پرچانهای که مدام مزخرف سر هم میکند. اینها قهرمانهایی هستند که جایگزین شاهزاده خوشتیپ و دختر زیبا شدهاند و البته مردم و خصوصا بچهها هم دوستشان دارند.
شرک میمیرد
با دیدن انیمیشن «شرک» برچسب تاریخ مصرف را کاملا روی پیشانی این غول سبز احساس کردم؛ کاری که به شدت فرزند زمانة خودش است. وقتی که درست توی آن چشم میچرخانیم متوجه میشویم با اینکه مثلا قصه قرار است در زمان و مکانی اساطیری اتفاق بیفتد و ماکت آن کاملا یک افسانة پریان را به خاطر بیاورد، المانهای امروزی و قرن بیستمی را در آن به جیغترین حالت ممکن وارد کردهاند و تمام طنز ماجرا را از دل همین ناهمگونی بین چیزهای امروزی و قصههای دیروزی در آوردهاند.
روی کوه سبز شهر به جای اینکه با فونت بزرگ نوشته باشند Holly Wood نوشتهاند far far away؛ صحنههای دعوای شرک با دشمنانش کاملا از روی مسابقات کشتیکچ کپیبرداری شده است؛ جلوی کاخ پادشاه فرش قرمزی پهن شده است که مهمانهای ویژه از روی آن و از کنار یک مجسمة اسکار بزرگ عبور میکنند؛ شهر اسطورهای شبکهای تلویزیونی دارد به اسم me که به حاشیهها میپردازد( عینا شبیه شبکه تلویزیون معروف E که به حواشی ستارههای هالیوود میپردازد!)؛ حتی آهنگهایی هم که توی کار میخوانند بدون کوچکترین تغییری از کارهای خاطرهانگیز گذشته کپی پیست شدهاند.
تمام این موقعیتهای آشنا را بگذارید کنار شخصیتهای آشنایی که یک جورهایی توی قصه چپانده شدهاند؛ از هانسل و گرتل و سفید برفی بگیرید تا پینوکیو یا حتی گرگی که مادربزرگ شنل قرمزی را یک لقمة چپ کرده است. دنیای شلوغ پلوغ و پر از ارجاع (این مثالها فقط یک بخش بسیار کوچک از ارجاعهای بیپایان اثر به زندگی امروزی ماست) روی داستانی به شدت سست و ناتوان بنا شده است.
واقعا قصة عشق یک غول سبز به یک شاهزادة اسیر که بدون هیچ ریزهکاری خاصی همینطور بیمحابا تعریف میشود، ارزش این همة شلنگ تخته را دارد؟ این همه شنلگ تخته برای قصهای که در طول 2ساعت به اندازة 2قدم هم حرکت نمیکند و ما را از هیچ نقطهای به هیچ نقطه دیگری نمیرساند؟!
درست است که شرک عاشق فیونا میشود و برای به دست آوردنش به جنگ اژدهای قصر میرود، اما داستان، غیر از این چه چیز دیگری برای ما رو میکند؟ از همه اینها گذشته کلیت فیلم هم به شدت آمریکایی است؛ یعنی تمام این کلاژ توخالی از دل فرهنگی برآمده است که با خودخواهی میخواهد خودش را جهانی کند.
به مثالهایی که گفتیم دوباره نگاه کنید! کدامشان در مملکتی غیر از آمریکا اینقدر اهمیت دارند؟ Holly Wood؟ کشتی کچ؟ شبکه E؟ ریکی مارتین؟ کدامشان؟ هیچکدام. این همان حقیقتی است که با تکثیر طرفداران به اصطلاح دوآتشه شرک، آن هم در کشوری مثل ما اصلا جور درنمیآید.
البته درست است که در عصر اینترنت و ماهواره، فاصله ما تا هالیوود یک وجب شده است، اما آیا واقعا بچه 7سالة ایرانی هم میتواند به اندازة آن پسر بچه آمریکایی از شرک سر در بیاورد و به لحظه لحظهاش بخندد؟ میتواند همان حس ناب و اصیل را پیدا کند؟
شرک در نهایت فیلمی فراموششدنی است؛ فیلمی که فقط برای پول ساختن تولید شده و با گذر زمان فقط افتتاحیه غولآسای قسمت دومش است که توی ذهنها باقی خواهد ماند. فقط کافی است کار را با شاهکارهایی که همین سالها ساخته شده است مقایسه کنید. فقط کافی است آن را با – چه میدانم – مثلا «کمپانی هیولاها» مقایسه کنید.
واقعا برای لذتبردن از ایدة استثنایی و کودکانه کمپانی هیولاها لازم است که آمریکایی باشید؟ واقعا برای درک عشق سالیوان غول به بوی 2ساله احتیاجی به دست و پا زدن هست؟ اگر شک دارید امتحان کنید. برای بچهها بین شرک و سالیوان جای انتخاب بگذارید؛ ببینید کدامشان را انتخاب خواهند کرد. روح بچهها به جاودانگی نزدیکتر است و هنوز پاک مانده. آنها به شما خواهند گفت که شرک فیلمی بزرگسالانه است؛ برای آدم بزرگهایی که میآیند و میروند و هیچوقت جاودانه نمیشوند.
خر در «کن»
دور و بر فیلم شرک مثل همه کارتونها و فیلمهای دیگر پر است از حاشیهها و نکتههای مختلف که دانستن آنها خالی از لطف نیست.
هر دو فیلم «شرک» (2001) و «شرک 2» (2004) نامزد دریافت نخل طلا از جشنواره کن بودند.
شخصیت «خر» در شرک، از روی یک نمونة واقعی الگوبرداری شده است؛ الاغ بسیار کوچکاندامی به نام «پریکِلز» که در «بارون پارک» کالیفرنیا نگهداری میشد.
مهیرز، دیالوگهای شرک در رمانتیکترین سکانس داستان در پایان فیلم اول را در استودیو، روبهروی همسر خودش خواند و دیالوگها در چنین شرایطی ضبط شدند.
در فیلم اول، 36 مکان کاملاً منحصر به خود فیلم وجود داشت که این تعداد لوکیشن، در مقایسه با تمام انیمیشنهای کامپیوتری ساختهشده تا آن روز بیشتر بود.
تمام دیالوگهای کاراکترهای اصلی جدا جدا ضبط شد. هیچکدام از هنرپیشهها کنار یکدیگر نبودند.
سازندگان در نظر داشتند حرکات رزمی پرنسس فیونا را با الهام از فنون «جکی چان» طراحی کنند اما در میانههای تولید از حرکات «وو هو کانگ» هنرپیشة فیلم «ببر غران، اژدهای پنهان» استفاده کردند.
شرک، اولین برندة اسکار بهترین فیلم انیمیشن است. این بخش برای اولین بار در همان سال 2002 به فهرست جوایز آکادمی اسکار اضافه شد.
یک سال قبل از «شرک 2»، فیلم دیگری با همین کاراکترها روانة سینماها شد به نام «شرک سهبعدی» (Shrek4 -D). این فیلم با تکنیک منحصر به فردی از طریق پروژکتورهای موسوم به state4-of-the-art در سینماهای خاص نمایش داده شد. تماشاگران باید با عینکهای مخصوص این فیلم را تماشا میکردند. این اولین فیلمی بود که به این شیوه اکران شد.
«لَری کینگ» از 1989 که به جای یکی از شخصیتهای سری «سیمپسون»ها حرف زده بود، تا زمان ساخت «شرک 2» صدای خود را به کاراکتر دیگری نداده بود اما در «شرک 2» حاضر شد به جای شخصیت «ناخواهری زشت» حرف بزند.
«شرک 2» اولین دنبالهای است که نامزد دریافت اسکار بهترین انیمیشن شده است.
«شرک 2» دومین فیلم در تاریخ فروش سینماهای استرالیا است که سود فروشش از مرز 50 میلیون دلار گذشت. اولی «تایتانیک» بود.
شهر ارجاعات
بخش مهمی از روایتهای بامزه فیلمهای شرک برمیگردد به ارجاعهای سینمایی و غیرسینمایی فت و فراوان که توی آنها پیدا میشود.نمونههای زیر تنها بخش خیلی کوچکی از آنها هستند.
تکیه کلام گربه چکمهپوش یعنی «من از دوشنبه متنفرم» ارجاع مستقیمی است به گربه گارفیلد که از همین تکیه کلام استفاده میکرد.
لحظه پرواز الاغ در فیلم و آنجایی که میگوید: «من میتوانم پرواز کنم» در حقیقت هجو «دامبو»ی والت دیزنی است.
نام قصر دولاک در حقیقت از نام کالجی در نوتردام گرفته شده است.
در پشت تخت فارکوآد تابلویی هست که او را در حال برآمدن از آب نشان میدهد؛ این هجو تابلویی است از بوتیچلی به نام «تولد ونوس»
صحنهای که فیونا برای پرندهها آواز میخواند و یکی از آنها به خاطر صدای بلندش میمیرد، هجو یک چنین صحنهای در «سفید برفی» است.
جایی که فیونا به جنگ بین رابین هود و افرادش پایان میدهد، روی هوا بلند شده و دوربین دورش میچرخد که اشاره مستقیم به ماتریکس است.
همچنین جنگ فیونا با همان افراد به نوعی یادآور جنگ و گریزهای فیلم «فرشتگان چارلی» است با بازی کامرون دیاز (دوبلور همین فیونا).
نحوه دگرگون شدن فیونا بعد از نجات او توسط شرک، ارجاع مستقیمی است به انیمیشن «دیو و دلبر» دیزنی.
در صحنهای که شرک به الاغ میگوید: «من آن را انجام خواهم داد الاغ، انجام خواهم داد» در حقیقت ارجاعی مستقیم دارد به فیلم بیب: «من آن را انجام خواهم داد خوک عزیز، انجام خواهم داد».
شبکه تلویزیونیای که در دنیای شرک به نام me وجود دارد در حقیقت هجویهای است بر شبکه E که به زندگی ستارههای هالیوود میپردازد.
جایی که خر با روح فارکوآد روبهرو شده، میگوید: «وای شرک، من مردهها رو حس میکنم» اشارهای به یکی از دیالوگهای فیلم «حس ششم» است.